دروغ گویی، هراس آفرینی، و افسانه بافی: این است دموکراسی ما!

استاندارد

جورج مومبیو (هفته نامه گاردین) 14 – 20 اکتبر 2016

مترجم: عبدالحامد حسینی

دروغ گویی، هراس آفرینی، و افسانه بافی: این است دموکراسی ما! قدرت مردم می تواند وضع موجود را به چالش بکشد اما تنها وقتی که ما بفهمیم که نظام سیاسی ما دارای عیوب ذاتی است

 اگر دموکراسی اصلن خودش کار نکند، چه؟ اگر هیچ وقت کار نمی کرده و هرگز نکند، چه؟ اگه این ایده ی «حاکمیت مردم برای مردم توسط مردم» اصلن یک افسانه باشد، چه؟ اگه این دموکراسی اصلن یک اسطوره ی دروغین برای توجیه دروغ گوها و شارلتانها باشه، چه؟

امروزه دلایل و شواهد زیادی برای مطرح کردن چنین سوالاتی وجود دارد: از آن جمله اند: دروغها و هراس آفرینی ها و اغراق کردنها در مناظرات مضحک حول خروج بریتانیا، افسانه بافی های بیگانه هراسانه ای که بر نتیجه ی رفراندوم اخیر در مجارستان تاثیر گذاشت، توانایی دونالد ترامپ در دفع همه رسوایی ها و افشاگری ها، انتخاب رودریگو دوترته در فلیپین که با افتخار خود را با هیتلر مقایسه می کند و … آیا همه این ها موارد استثنایی بدون ارتباط به یکدیگر هستند یا حاکی از وجود یک مشکل نظام مند اند؟

 کتاب «دموکراسی برای واقع گرایان» که اوایل امسال توسط اساتید علوم اجتماعی، پروفسور کریستوفر اِیکر و لَری بارتلز متشر شد استدلال می کند که «نظریه دموکراسی عامه» (مردم سالاری) (فولک دموکراسی)  – که براساس آن این جمهور مردم هستند که در نهایت بر سیاستگذاری و قانون گذاری هایی تاثیر می گذارند که دولت ها ملزم به اجرایشان هستند –  ارتباط چندانی با واقعیت ندارد. آیا چنین دموکراسی اصلن کار می کند یا اصلن هرگز کار کرده است؟

20140111_asd000_0

رای دهندگان، براساس نظر این محققین، در بیشتر موارد نمی توانند براساس انتظاراتی که از یک نظام دموکراتیک دارند رفتار کنند. بیشتر ما ها گرفتار زندگی شخصی و خانواده و مصیبت های زندگی خود هستیم. اگر هم وقت اضافه ای داشته باشیم خیلی از ماها هرگز به خود زحمت نمی دهیم که آن را مثلن به ارزیابی نظرات رقیب در مورد چگونگی رفع بحران مالی بگذرانیم. حتی اگر هم چنین وقتی را بگذاریم در عمل براساس نظریه مطلوب مان یا در جهت به کرسی نشان دادن آن عمل می کنیم.

نظریه مردم سالاری یا دموکراسی عامه بر اساس مفهوم انتخاب عقلانی افراد طبق فلسفه ی اروپایی روشنگری بنا نهاده شده است. بر اساس این نظریه مردم از طریق کسب اطلاعات و سبک و سنگین کردن شواهد تصمیم های سیاسی خود را می گیرند و ازاین طریق بر روند شکل گیری سیاست گذاری های مفید از طریق انتخاب دولت هایی که در راستای این سیاست ها عمل می کنند تاثیر می گذارند. از این طریق است که ما با سایر تصمیم گیران عاقل وارد رقابت شده و با مشارکت در مشاجرات منطقی تلاش می کنیم تا کسانی که هنوز مردد هستند را با خود همرا کنیم.

اما در واقعیت، مطالعه مزبور آنچنان که توسط محققین فوق خلاصه شده، نشان می دهد که بیشتر مردم دارای اطلاعات مفید در مورد سیاست ها نیستند و حتی علاقه بسیار اندکی به بهبود دانش خود در مورد این سیاست ها دارند و از مواجه با اختلاف نظر سیاسی عمیقن رویگردان هستند.

ما درواقع تصمیمات سیاسی خود را برپایه این که چه کسی هستیم می نهیم نه برپایه آنچه فکر می کنیم! نه به مثابه افراد منفرد عقل مدار که براساس تعلقات اجتماعی و گروهی و جهت ابراز هویت اجتماعی خود تصمیم سیاسی می گیریم. در بیشتر موارد، ما جذب احزابی می شویم که فکر می کنیم با هویت و فرهنگ ما همخوانی دارند ولو که سیاست های آنها در عمل به نفع ما نباشد. ما حتی به احزابی که خیلی وقت است دیگر در خدمت منافع ما عمل نمی کنند وفادار می مانیم.

این تفکر که احزاب توسط سیاست های مورد حمایت رای دهندگانشان هدایت می شوند نیز خود براساس این تحقیق یک اسطوره بیش نیست. در واقع، این احزاب هستند که تور سیاست های خود را پهن می کنند و ما ناخودآگاه در دام آنها گرفتار می شویم. بدین گونه که جهت کاهش «ناهماهنگی معرفتی» (ناهماهنگی بین آنچه باور داریم و آنچه می فهمیم) یا نظرات خود را در تناسب با حزب مورد علاقه مان هماهنگ می کنیم یا از این که کشف کنیم که حزب یا گروه سیاسی مورد علاقه مان واقعن به چه سیاست هایی تمایل دارند طفره می رویم!

همچنین تحقیق فوق نشان می دهد که ما (مردم) در برابر شیوه های مختلف بیان مسائل، فوق العاده ساده لوحانه برخورد می کنیم. وقتی که از امریکایی ها پرسیده شد که آیا فکر می کنند که دولت فدرال کمک ناچیزی به فقرا می کند، 65 درصد آنها تایید کردند. اما وقتی از آنها در یک سوال مشابه اما با کلمات مختلف پرسیده شد که آیا دولت به میزان ناکافی در امر «رفاه اجتماعی» خرج می کند فقط 25 درصد تایید کردند! درموردجنگ اول خلیج در سال 1991 تقریبن سه چهارم امریکایی ها موافق با بکار گیری قدرت نظامی بودند ما کمتر از سی درصدشان حاضر به رفتن به جنگ!

[فلسفه روشنگری و تصمیم گیری عقلانی را که رها کنیم] حتی یک تعریف کم مایه تر از دموکراسی – به معنای وسیله ای که توسط آن مردم می توانند تشویق یا تنبیه دولت ها بپردازند – هم بیگانه با واقعیت از آب در آمده است. بیشتر ما درواقع فقط چند ماه اخیراز هر دولت را به خوبی به یاد می آوریم. (نوعی سوگیری که معروف است به «نادیده انگاری دیرش (درازای زمان)») و تقریبن در درست متهم کردن دولت ها عاجزیم. مثلن در سال 1916 یک کوسه که در سواحل نیوجرسی پنج نفر را کشت باعث یک نوسان ده درصدی علیه ویدرو ویلسون منتخب ریاست جمهوری آن سال در این منطقه شد! در سال 2000 بر اساس تحلیل مولفین کتاب، دو ملیون و هشتصد هزار نفر با رای ندادن به دموکرات ها آنها را به خاطر سیل و خوشکسالی های آن سال تنبه کردند!

پاسخ واضح این است که اطلاعات بهتر و آموزش مدنی بیشتر می تواند این مشکلات را برطرف کند. اما این راه حل هم کار نمی کند! همان عده اندکی از مردم که دارای اطلاعات درست هستند طبق نتایج پژوهش بیشتر از این که سعی کنند از اطلاعات خود جهت به چالش کشیدن باورمندی های خود استفاده کنند سعی می کنند تا با تکیه بر همان اطلاعات باورهای خود را توجیه کنند! در واقع «آگاهی سیاسی» طبق نظر مولفین یکسونگری را تقویت می کند!

اینها البته هیچ کدام دلیل بر آن نمی شود که دموکراسی هیچ فضیلتی ندارد. بلکه شواهد فوق نشان میدهند که فضایلی که ما تا کنون به دموکراسی منسوب میکردیم آن فضایلی که دموکراسی (بر منبای فلسفه غالب) دارد نیستند. دموکراسی حداقل باعث می شود که دولت ها بدون خونریزی عوض شوند، طول دوره اشغال قدرت را محدود می کند و سعی می کند تا این اطمینان فراهم شود که نتایج انتخابات به طور وسیعی در میان اقشار مردم قابل قبول اند.

از این لحاظ است که دموکراسی [انگونه که عمومن تجربه می شود] بر دیکتاتوری فضیلت دارد [و شاید از این لحاظ است که بسیاری از دیکتاتوری های قدیم ترسی از وادرات این نظام دموکراتیک و بازتولید مشروعیت خود را ازطریق اتخاذ چنین مدلهای بی مایه و بی خطری از دموکراسی که طی آنها گروههای وفادار به رقابت پرداخته و مردم را به عرصه کشیده و به توهم تاثیر گذار بودن در میان عوام دامن می زنند].

ضعف کتاب «دموکراسی برای واقع گرایان» این است که بیشتر مثالهایش از کشور امریکا اتخاذ شده اند و و بیشتر آنها هم قدیمی [برمبنای تعریف ریشه دار در فلسفه ی روشنگری] هستند. اما اگر مولفین به جنبش های «آموزش و پرورش مردمی» در امریکای لاتین یا به «تنظیم مشارکتی بودجه» در برزیل یا نیویورک یا به جنبشی که در مبارزات انتخاباتی برنی سندرز ظهور کرد و نزدیک بود که موفق شود یا به تمرکز زدایی در احزاب قدیمی در اروپا [یا به تجربه موفق هزاران تعاونی تولیدی و خدماتی که به شیوه دموکراتیک توسط کارگران صاحب آن تعاونی ها اداره می شوند و رکورد موفق تری از شرکت های چند ملیتی در دوام اقتصادی و اشتغال زایی دارند] توجه می کردند، آن وقت شاید مقداری جا برای امید هم باقی می گذاشتند.

این البته بدین معنا نیست که نظریه دموکراسی عامه [براساس انتخابات حزبی و نمایندگی که مدل بی بنیه و ضعیفی است در بمقایسه سایر مدلهای رادیکال تر دموکراسی که خودساخته مردم نه فلاسفه هستند] با واقعیت تطابق دارد. اما نمونه های دموکراتیک اصیل فوق [که در خارج از چارچوب فلسفه بافی های طبقه متوسط غربی ظهور کرده اند] ما را امید وار تر و به خود مطمئن تر می کنند.

گروههای با استقامت که خوب سازمان دهی شده اند می توانند نتایج سیاسی را عوض کنند. برای رسیدن به چنین هدفی باید از توهم این که دموکراسی موجود بی عیب است در آیند و به واقعیت مشکلات نهادینه و ذاتی آن پی ببرند و به خود آگاهی (فهم درست خودشان) برسند. [باید به آنچه دموکراسی هست بی ایمان شوند و به آنچه دموکراسی حقیقتن باید باشد مومن].

——

جورج مومبیو از چهر های سرشناس روشنفکری و نویسنده منتقد در بریتانیاست که علاوه بر مقاله ها و کتب متعدد از سال 1996 تا کنون ستون نویس روزنامه گاردین است. آثار وی تاثیرات الهام بخش عمده ای بر جنبش های زیست محیطی و عدالت جهانی در دهه ی اخیر گذاشته است.

https://planetplunder.wordpress.com/2016/10/23/george-monbiot-on-democracy/ متن ترجمه در وبلاگ

  • ·        جملات داخل براکت از مترجم است.

یک پاسخ »

  1. جورج مومبیو منتقد و نویسنده و فعال مدنی بریتانیایی که کتابهایش در میان جنبش های عدالت جهانی و سبز پرطرفدار است چه قدر خوب و روان به مسئله توهمات اساسی که حول مسئله دموکراسی هم در غرب و بلکه شاید حتی بیشتر در شرق وارد کننده و منفعل وجود دارد پرداخته است. حداقل روشنفکر غربی منتقد وضع موجود خود است و به مشکلات ذاتی کارش آگاه تر اما شرقی استبداد زده عمدتن یا به دیده شک و توطئه امیز به تجربه غربی نگاه می کند یا به شکل منفعل و خودناباورانه.

    البته می دانم برای شرقیانی که دموکراسی برایشان رویاست این حرفهای جورج مونبیو مثل حرف ادمهای سیر برای گرسنه است. حالا بزار ما به همون جایی که این غربی ها رسیدند برسیم بعدش می شینیم عیوبش را مثل روشنفکراشون پیدا می کنیم!

    اما مشکلی که وجود دارد این است که غذایی ما گرسنه ها فکر می کنیم سیرمان می کند پزندگان آن را هم سیر که نکرده بلکه اشتهایشان کور کرده است. مسیر رشد دموکراسی در تاریخ نه یک مسیر است و نه خطی است و هماره رو به تصاعد و نه متکی صرف به بلوغ فکری! دموکراسی انچنان که در غرب در عمل به اجرا در امده متکی بر نظریاتی است که پایه در واقعیت های روانشناختی و مردم شناسی و جامعه شناسی ندارندو بیشتر در اصول تداوم نظام سرمایه گره خورده اند. از این روست که هرگاه نظام سرمایه با بحران مواجه شده است دموکراسی نیابتی افول کرده و زمینه برای ظهور تندروی های فاشیستی و استانیلستی فراهم شده است.

    مومبیو با مرور یک کتاب که اخیرن در این مورد بر اساس نتایج پژوهشی طولانی مدت در امریکا منتشر شده به این امر صحه می گذارد. اما به خوبی و برخلاف باورهای رایج سطحی از مسئله دموکراسی و تاریخ منتوع و عمیق آن که متاسفانه به تجربه رسمی غربی محدود شده نشان می دهد که نباید نا امید شد و به جای اتکا بر فلسفه های بی ریشه در واقعیت که به توهم زایی می انجامند باید برای فهم و ارتقای دموکراسی حقیقی مردم به تجربه های مردمی و تاریخی خود خارج از چارچوب تنگ نظریات رایج (عمدتن فلسفی و غربی) تکیه کنند. به هرحال برای یک منتقد غربی که در جلوی جبهه مبارزه با فریب و بی عدالتی و استحمار است این حرفها خوب معنی می دهد اما برای روشنفکران شرقی که سنگ دموکراسی را به سینه می زنند و از تجارب بومی و تاریخی خود بیگانه اند و صد عجبا که کمترین توجه و اعتنایی به خود مردم و تقویت اعتماد به نفس تاریخی شان ندارند این حرفهای مومبیو همچنان سنگین خواهد نمود.

بیان دیدگاه